آویناآوینا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

آوینا؛ عشق مامان و بابا

آوینا درهجده و نوزده ماهگی

آبان و آذر93 سلام عروسک ناز مامانی... این دو ماهی که گذشت، همگی چالش زیاد داشتیم و خیلی مقاومت کردیم و از همه بدتر پایان اون بود...البته باز هم خدا رو شکر که همه چیز بخیر گذشت. کلا تو به آبان ماه حساسیت داری خیلی وحشتناک...دقیقا امسال تمام حالات پارسال تو تکرار شد و ما رو حسابی داغون کرد. در کل در چهار هفته آبان ماه، 6 بار رفتی دکتر، هر بار هم بایک سری دارو ، قطره و اسپری های جدید...که انگار هیچکدوم هم اثری نداشتن و تو روند خودتو طی می کردی. البته این ماه من و بابایی هم همش دکتر بودیم. من فقط سه دوره کامل بدلایل متفاوت آنتی بیوتیک خوردم. از همه بدتر یک مشکل کاری هم برای بابایی پیش اومد که خیلی ذهنمون رو درگیر کرد...در کل حسابی ضعیف ش...
26 آذر 1393

آوینا درهفده ماهگی

سلام دخترک ملوسم...   عروسک نازم تو روز به روز داری بزرگ تر، نازتر و شیرین تر میشی و من هر روز دلم برای تمام لحظات دیروز تو تنگ میشه. بعضی وقتا با خودم میگم کاش می شد ذره ای از حال و هوای این روزهای تورو در یک شیشه بریزم و هر وقت دلم براشون تنگ میشه، اونهارو بو کنم. ولی حیف که زمان فرمول های خاص خودشو داره.   بهترین اتفاق این ماه، سفر به مشهد مقدس، دیدن عمه حورا و هلیای عزیز و جشن روز جهانی کودک بود. خیلی ناگهانی تصمیم گرفتیم بریم زیارت امام رضا(ع). عصر همون روزی که براتون جشن روزکودک گرفته بودن یعنی روز قیل از عید غدیر حرکت کردیم. البته تو توی راه اذیت شدی. چون الان بازیگوش شدی و نمی تونی به راحتی چندین ساعت یه ...
22 آذر 1393
1